✘خســـــــتهـــ امـــــــ✘
|
فقط صدای تو
موسمی که صدای ناخوش سمفونی خواب
به گوش هوش نمی آمد
درگیرو دار تصویرهای پریشان
گم و گیج و بی سرانجام
تو را دیدم.
تو آمدی.
سرخوش و شاد،
با اندکی قهرآمیخته به مهر وناز
می خندیدی..... غش غش!
"آخ اگه این سمفونی امون می داد؟!"
گفتم احوالی از ما نمی پرسی؟!
خندیدی.
گفتم چه رویای قشنگی است تورادیدن و داشتن
تورا دوست داشتن
شانه بالا انداختی!
چرخی زدی و رفتی.... رفت!
فقط صدای تو بود که ماند!
دربیداری ام طنین انداخت و شکفت
تو گفتی
این دم قشنگ را
ثبت کن در خاطره ات برای
روز مبادا...